(( این مکالمه ها در دنیای واقعی دخترانی مشاهده گردیده است ))
پسر: عزیزم مادرم صدام می کنه برم ببینم چی کار داره دختر: باشه سلام برسون پسر: چشم دختر: زود میای؟ پسر: آره داره داد میزنه فکر کنم واجب باشه دختر: نگران شدم یعنی چی شده؟ پسر: بزار برم نگاه کنم بیام بهت بگم دختر: باشه می خوای بیام اونجا؟ پسر: نه بیای که مادرم جرم میذاره دختر: چه طرز حرف زدنه؟ پسر: عزیزم مادرم داره جیغ میزنه دختر: بهونه مادرتُ نگیر وقتی بد دهنی می کنی پسر: فکر کنم خونمون آتیش گرفته دود تو اتاق پر شده دختر: می خوای زنگ بزنم به آتش نشانی؟ پسر: نه همین که بزاری برم کمک مادرم حل میشه مشکل دختر: همش می خوای از دستم فرار کنی (sad) پسر: نه عزیزم جدی خونمون آتیش گرفته دختر: من مهم ترم یا آتیش؟ پسر: معلومه که تو این چه حرفیه دختر: باشه پس برو پسر: مرسی عزیزم دختر: مواظب خودت باش:* پسر: چشم دختر: برگشتی بهم خبر بده پسر: اوکی دختر: نگران شدم زود بیا پسر: باشه دختر: اگه کمکی خواستید بگو پسر: وای بس کن دختر: چه طرز حرف زدنه؟ میدونستم از اولم دوسم نداری پسر: مادرم تو آتیش سوخت مُرد دختر: شوخی نکن
پسر: بس کن دیگه پیام نده دختر: چیه بهتر از منُ پیدا کردی ؟ پسر: چی میگی ؟ دارم میگم مادرم مُرد دختر: خب مرگ حقه این چه ربطی به رابطه ما داره ؟ پسر: خفه شو دختر: میدونستم دوسم نداری:(( پسر: لباسم آتیش گرفته نمی تونم از خونه بیرون برم همه جا آتیش گرفته و ستون خونه افتاده دختر: ستونارو بزن اونور برو بیرون بعدش بهم اس بده نگران شدم پسر: دارم میسوزم دختر: از عشق من ؟ *_* پسر: ------- دختر: چرا جواب نمیدی؟ پسر: ------- دختر: شارژ تموم کردی ؟ پسر: ------- دختر: دیگه دوسم نداری؟ پسر: ------- دختر: دیگه از دستت خسته شدم ، نمی خواستم بهت بگم ولی خواستگار دارم اگه جواب ندی جواب مثبت بهش میدم پسر: ------- دختر: شوخی کردم خواستگار ندارم جواب بده پسر: ------ دختر: باشه خودت خواستی . بای :|
دیشب داشتیم افطاری نذری پخش میکردیم یه پیرزنه اومد گفت : خیر از جوونیت ببینی , پیر شی ننه , یه غذا به من بده. گفتم : مادر جان ! غذا تموم شده گفت : خدا بزنه به کمرت , به حق ابالفضل , تیکه تیکه شی , بری زیر تریلی به حق پنج تن. ایشالا جنازه تو از تو جوب جمع کنن....
دیدم داره خاندانمو به باد میده , رفتم یه غذا براش خریدم دادم بهش. گفت : پسرم ایشالا هر چی از خدا میخوای , خدا بهت بده!!!!!!! یعنی دکمه خاموش,روشن دعا و نفرینش به شیکمش وصل بود.
یاروو میره ساندویچی صاحب مغازه می خواست اذیتش کنه بش گفت اگه 20 تا ساندویچ یه جا بخوری مهمون من میشی گفت من برم نیم ساعت دیگه بیام رفت نیم ساعت دیگه اومد بیستا رو خورد صاحب مغازه گفت این بیستا مهمون من ولی بگو تو این نیم ساعت چی کار کردی گفت رفتم ساندویچی بقلی بیستا ساندویچ خریدم ببینم میتونم یا نه ریسک نکنم دیدم اره میتونم بعد اومدم اینجا شرط بندی صاحب مغازه@t@
چیزی که من از برنامه چند روزپیش ماه عسل فهمیدم اینه: . . . . . . . . . . . . "مزد آن گرفت جان برادر که کار نکرد." ----------------------------- بهترین جک های باحال و دسته اول در لاین http://line.me/ti/p/@dkc3665h